بکلیک

کامنت فراموش نشه.

همه مون حتی اون دانش اموز تازه وارد زیپ دهن هامون رو بستیم. خانوم بوستیه خیلی مهربونه ولی اگر عصبانی بشه..... بدبخت میشیم.

*از زبون دیمین*

یه دختر مو بلوند توی کلاس بود هی همش خودش رو میزد به هر دری که کنارش بشینم. وا؟ اینهمه پسر برو با یکیشون. و خب همش بغل دستیش رو اذیت میکرد و خب یک نیمکت هم ته کلاس خالی بود پس رفتم اونجا که دختر مو بلونده شروع به اعتراض کردن کرد و منم جوابش رو دادم و خب زیاد نگذشت که معلمه عصبانی شد و با دستش کوبید روی میز. گمونم معلمش از اون هایی که خیلی مهربونن ولی به وقتش به بدترین کابوست تبدیل میشن. اصلا دلم نمیخواد روی مخ این زن راه برم پس دهن گرامی ام را بسته نگه داشتم.

(لایلا)

یه پسر جدید وارد کلاسمون شد. خیلی خوش تیپ بود. و در عین حال که مهربون بود جدی هم بود. ولی خیلی خیلی جیگر بود. اینقدر که میخوام فشارش بدم. و موقعی که اون پسره بجای رفتن کنار کلویی کنارم نشست داشت قلبم از سینه ام بیرون میزد. فک کنم حسابی سرخ شدم چون الان پسره(دیمین) داره با تعجب نگام میکنه.

دیمین: حالت خوبه؟ چرا یهو شبیه توت فرنگی شدی؟

منم در حالی که به طرز ترسناکی سرخ بودم و نزدیک بود از خجالت بمیرم دستام رو به شیوه ی مسخره ای تکون دادم  به طور ناخوسته با لکنت گفتم: نه من... ام چیزه... خب تاحالا هیچ پسری کنارم نشسته بود.... یه وقت فکر نکنی ناراحتم یا دارم خجالت میکشم...... ولی خب یه ذره این تجربه عجیبه..

دیمین: دبیرستان قبلمون نمیکت های تک نفره داشت واسه همین کسی بغل دستم نبود. و خب این تقریبا اولین باره که کنار یه دختر خجالتی که لپاش شبیه توت فرنگی شده نشستم. ببینم تو مطمئنی به چیزی الرژی نداری؟

منم که کلا دست پاچه شده بودم: نه من خوبم. من خوبم.

خانوم بوستیه: لایلا اگر حالت بده میتونی بری بهداری.

من: نه خانوم من حالم خوبه.

مرینت: مشکوک میزنی ها. نکنه عاشق این تازه وارده شدی؟

دیمین: حالا خوبه من همین 30 دقیقه پیش اومدم که اینطوری میگید.

خانوم بوستیه: میشه مسائل دانش اموزیتون رو به بعد موکول کنید الان وصل درسیم.

من*با شرمندگی در حالی که سرش پایینه*: چشم خانوم.

همه: شرمنده. ساکت میشیم.

(راوی)

خلاصه خانوم بوستیه درس رو میده و همه خوب گوش میکنند.

دیمین*توی دلش*: برای اولین بار فهمیدم این مسئله های ریاضی رو چه جوری باید حل کنم.

*بعد از تدریس و در حالی که همه دارند از کلاس خارج میشن*

دیمین*خیلی اروم در گوش مرینت*: تو مرینت دوپن چنگ هستی؟ نترس اسمت رو توی لیست بچه های کلاس دیدم و کار چندانی باهات ندارم. فقط میخواستم بدونم.

مرینت*اروم*:اره چطور؟

دیمین* همچنان اروم*: فردا ساعت هفت صبح روی پل هنر, داداشت رو هم بیار.

مرینت*خیلی اروم *: نمیتونم.

دیمین*اروم و خونسرد*: میدونم ولی اینکه فردا بیایی یا نیایی خیلی برام مهمه.

*از زبون مرینت*

اصلا معنی حرفی که اون پسر زد رو نفهمیدم. روی پل هنر؟ من و نینو هر دو تا مون؟ چرا ظاهر این پسر شبیه کسیه که دیروز جلوی مدرسمون ظاهر شد؟ نکنه میخواد سر من و نینو رو زیر اب کنه؟ دختره ی دیوونه! اینکه اسمت رو میدونه که حتما نشانه ی داشتن قصد و غرض نیست شاید فقط توی لیست حضور غیاب اسمت رو دیده. خواستم منظورش رو بپرسم که به! دیدم رفته.

نینو: مرینت!

من: هان؟! چته؟

نینو: اینو من باید بپرسم یک ساعته به دیوار زل زدی. الان مدرسه رو میبندن ها!

من: اوه راست میگی!

سریع دویدم. سعی کردم تو طول راه به حرفی که اون تازه وارد بهم زد فکر نکنم. ولی مگه میشد؟

*توی خونه*

من: نینو. میشه بیای توی اتاقم؟ من توی یکی از درسام موندم.

نینو: ولی مرینت تو که......

با ارنج زدم تو پهلوش که یعنی باید بیایی چه بخوای چه نخوای.

نینو: فهمیدم.

تام: اره. یکم شما دوتا درساتون رو کار کنید که از هفته ی دیگه امتحانات شروع میشن.

مرینت: ممنون.

و دست نینو رو گرفتم و اونو تو اتاق بردم تا بیشتر از این سوتی ندم.

من*نفسی عمیق کشیدم*: نینو من فردا ساعت هفت میخوام برم یه جایی باهام میای؟

نینو: کجا میخوای بری؟

من: فقط بگو میای یا نه؟

نینو: میدونی که ساعت هشت مامان و بابا اماده ی حرکت میشن؟

اصلا بهش فکر نکردم. یادم نبود.

من: نگران نباش قول میدم تا قبل رفتن مامان و بابا برگردیم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.

نینو: فهمیدم.

من *نینو را بغل میکنم*: مرسی که حتی بدون اینکه بگم اونجا کجاست قبول کردی. چون رفتن به اونجا بدون تو یکم ترسناکه. * خودم رو از توی بغل نینو بیرون کشیدم* ولی ازت یک چیزی میخوام.

نینو: چی؟

من: این موضوع رو به کسی نگو. اونجا یک نفر رو قراره ببینیم که ممکنه قیافش اشنا باشه در واقع من حتی مطمئن نیستم اون یه نفر میاد یا نه. ولی ازت میخوام از دیدن قیافش زیاد تعجب نکنی یا حتی اگر کردی به روی خودت نیاری.

نینو*دستش رو روی لباش میکشه*: دهنم قرص قرصه.

من: خیلی ممنون. نمیدونی با این حرفت چقدر خیالم رو راحت کردی. و راستی مامان و بابا نباید از بیرون رفتن مون خبر دار بشن.

نینو: بسپرش به من.

وقتی این موضوع رو گفتم نینو منو بغل کرد که یکم عجیب بود.

نینو* در حالی که چونه اش روی موهای خواهرشه*: تنها دلیلی که باعث میشه بخوام قبول کنم تویی مرینت. من نمیخوام بهت اسیبی برسه. و برای همین من با هر کی که بهت اسیب برسونه کاری میکنم که ارزو کنه ای کاش هرگز به دنیا نمی اومد. اینو بهت قول میدم مرینت.

من*نینو رو در اغوش گرفتم و محکم فشارش میدم*: منم هر کی رو که به تو و پدر و مادرمون اسیب بزنه رو از صحنه ی روزگار محو خواهم کرد.

*طبقه ی پایین*

سابین: میگم تام به نظرت مدت زمانی که مرینت و نینو بالا هستند یکم عجیب نیست؟

تام: شاید ایرادات درسی مرینت خیلی زیاد بوده باشن.

سابین:.............ادامه دارد.........