اشتباه شیرین پارت2

🍭𝐻𝑎𝑛𝑦🍬 · 23:05 1401/05/04

سلام سلام به همگییییییی😊 

هانی ژونتون بعد از سالی برگشت 😂

باشه باشه دمپایی هاتونو قلاف کنین الان کلی فعالیت میکنم 😂

لایک هم بکنید ممنون میشم جیگرام😘❤️

بشوووووت ادامه😐💖

 

بسته رو گرفتم و تشکر کردم

از ساختمون خارج شدم و سوار ماشین شدم

به سمت خونه آلیا راه افتادم

.

رسیدم دم در خونه آلیا

خونش یک آپارتمان ۱۰ طبقه بود 

همه جاش طلایی بود

دستم رو گذاشتم رو حسگر اثر انگشت 

حسگر گفت:اثر انگشت مطابقت دارد

و در باز شد

رفتم داخل آسانسور و دکمه ی ۱۰ رو فشار دادم

در بسته شد و آسانسور به سمت بالا رفت

رسیدم بالا و از آسانسور خارج شدم

رفتم سمت در خونه آلیا 

کلی کفش اونجا بود که معلوم بود مهمان ها زود تر از من رسیده بودن

مانتوی کاریم رو در آوردم

چون زیرش لباس مجلسی داشتم

از کیفم دامنم رو برداشتم و پام کردم

شلوارم رو هم در آوردم

مانتو و شلوار رو داخل کیف کردم و زنگ در رو زدم

آلیا در رو باز کرد

یک لباس صورتی پلند تا جای مچ پاش داشت با تیکه های مروارید روش پوشیده بود

سلام کردم و گفتم:امروز خیلی زیبا شدی روباه خانم

اونم گفت:تو هم امروز خیلی جذاب شدی خواهر شیطونم

اومدم داخل و در رو باز کردم

که مهمون ها یهو بلند شدن و بهم سلام کردن

یک پسر داشتن

به غیافش میخورد هم سن منه

موهاش طلایی بایک کت و شلوار سیاه و چشم های سبز

نینو اومد گفت:سلام مری جون خوش اومدی این داداشم آدرینه

منم دست تکون دادم و گفتم: سلام آدرین خوشبختم

آدرین هم سر تکون داد😐

 

چه بی ادب 😑

 

توقع داشتم اونم خودشو معرفی کنه

 

رفتم و روی مبل نشستم

زیپ کیفم رو باز کردم و گوشیم رو برداشتم و شروع کردم به بازی کردن

.

 

آدرین:

نشست رو مبل و با گوشیش بازی کرد

رفته بودم تو فکر :آیا این دختر رویاهامه؟ آیا اون کسیه که من تو خواب دیدمش؟

 

فلش بک به ۴ سال پیش..

آدرین تو خواب: داشتم تو خیابون قدم میزدم که یک ماشین به سمتم اومد

یک دختری با هودی قرمز و آبی رنگ و موهای باز تا جای کمرش اومد و منو پرت کرد اونور خیابون

غیافش جوری بود که انگار صد ساله که می‌شناسمش

.

از خواب بلند شدم و به خودم قسم خوردم که اون دختر رو پیدا کنم و بی درنگ باهاش ازدواج کنم

 

پایان فلش بک

 

به لباسش نگاه کردم خیلی ساده بود

موهاش هم دم اسبی بسته بود. به نظر میومد موهاش تا کمرش هست

چه جالب!اصلا آرایش نداره!

قاب گوشیش هم با لباسش ست بود

خیلی زیبا بود

میخواستم با اون باشم ولی یاد قسمی که خوردم افتادم و از این کار صرف نظر کردم

 

با صدای مامان به خودم اومدم که گفت:آدرین نظر تو چیه؟

پرسیدم: چی؟

مامان:گفتم مرینت زیبا نیست؟

غرورم اجازه نداد که بگم آره برای همین زیر لب زمزمه کردم:نه

 

مرینت با این حرفی که مادرم زد ناراحت شد و به سمت اتاق رفت

 

عجب دختر دلنازکیه

 

احساس کردم تقصیر مامانمه برای همین رفتم تا ازش عذر خواهی کنم

 

به سمت در رفتم و در زدم 

با صدایی بغض آلود گفت:بیا داخل

ورود اتاق شدم و دیدم چشم هایش پر از اشک شده

با خودم گفتم شاید به خاطر این بود که من گفتم زیبا نیست

چشم هایی داشت که مثل دریا بود و به خاطر اشک هایی که تو چشماش بسته اقیانوس شده بود

 

با صدای نه چندان بلند گفت: چیه؟ لابد اومدی منو دید بزنی

سریع گفتم: نه... نه.....داری اشتباه فکر می‌کنی....آم ......من.....یعنی تو.....یعنی

حرفمو قطع کرد و گفت :میدونستم. همه پسرا دنبال اینن که منو دید بزنن و تو هم روش

ناراحت شدم

دستمو گذاشتم رو شونش و کنارش نشستم

گفتم: آم....مرینت.....معذرت میخوام نباید من و مامانم اینجوری حرف میزدیم

اون هم سرش رو تکون داد و گفت: نه...نه ..تو ...تو ...نباید عذر بخوای اونی که باید معذرت بخاد منم

تعجب کردم و پرسیدم: یعنی چی؟

-من زود گریم میگیره و بقیه رو ناراحت میکنم

+این که نشد دلیل....

-چرا این یک دلیل محکمه

 

یک فکری به ذهنم رسیده بود

 

پرسیدم:میدونی مرینت یک پیشنهادی دارم

سرش رو آورد بالا و گفت:چ چ چه پیشنهادی؟

با لحنی آروم گفتم:میدونی من قبلاً یکسره گریه میکردم. وقتی رفتم دکتر بهم گفتن:مشکلت عشقه. من اول فکر کردم باید با کسی قرار بزارم تا بهتر شم ولی بعدش فهمیدم که نیاز به محبت دارم. من مطمئنم که تو هم کمبود محبت داری

 

صورتش سرخ شد و گفت:منظورت چیه؟

 

رفتم نزدیکش و بغلش کردم و گفتم:منظورم این محبته

صورتش اینقدر قرمز شده بود که تابلو بود خجالت کشیده

 

سریع از بغلم اومد بیرون و با من من گفت: م م من ..من ....برم پیش آلیا

خنده ی آرومی کردم و با خودم گفتم: واقعا عجیبه

آخه هر دختری که بغلش میکنم اون هم همراهی میکنه و بعدش بهم اعتراف عشق میکنه

خیلی عجیبه

 از اتاق بیرون رفتم و رفتم روی مبل روبه رو ی مامانم نشستم 

لایک یادت نره نپصم😅♥️