آستانه عشق پارت ۱

🍭𝐻𝑎𝑛𝑦🍬 · 14:14 1400/06/25
آستانه عشق پارت ۱

سلام بچه ها این داستان جدیدمه.

امیدوارم خوشتون بیاد ❤️

لایک و کامنت زیاد باشه امشب پارت دیگه میدم❤️

برو ادامه نپص❤️

کیفم رو برداشتم و سوار ماشینم شدم

استارت ماشین رو زدم و به سمت خونه ی کلویی و آلیا راه افتادم

تنها زندگی میکردم

چون تنهایی بهم آرامش میداد

تنها کسایی که عاشقشون بودم آلیا ،کلویی و فیلیکس بودن

 

رسیدم در خونشون

بوق زدم به معنا ی اینکه رسیدم

کلویی و آلیا با لباس های رسمی و شیک از در خونه خارج شدن

کلویی مثل همیشه موهاش مرتب بود 

 

سوار ماشین شدن که کلویی سریع گفت:آبجی قبل هر چیزی برو یک سوپر مارکت میخام برم آدامس بخرم

آلیا: آدامس؟ مگه نگفتی دیگه نمیخوری؟؟؟؟؟

کلویی:خب امروز روز اول کاریه باید دهنم مثل همیشه خوشبو باشه

آلیا:هوووووف کلو هوووف

خندیدم و راه افتادم و گفتم:نگران نباش کلویی میدونستم میگی برای همین برات آدامس توت فرنگی گرفتم

کلویی: وایی آبجی جونم تو خیلی مهربونی

.

.

رسیدیم مرکز پلیس

نفسم رو دادم بیرون و آروم پام رو داخل سالن گذاشتم

خیلی ترس داشتم

رفتم سمت پرسنل و گفتم:سلام خانم هسته ..پسته...خسته نباشید

پرسنل: خیلی ممنونم بفرمایید

-من مرینت دوپن چنگ هستم با خانم آلیا دوپن چنگ و کلویی دوپن چنگ. میشه لطفاً بگین اتاق آقای داماکلیس کجاست؟

+او..آم..البته...خوش اومدین خانم مرینت. طبقه آخر اتاق آخر درب سبز

-مکنو....منو.....ممنونم

.

.

.

وارد اتاق سبز زنگ شدیم

دیدیم ۳ نفر همکار جدید داریم

کلویی اومد جلو و در گوشم زمزمه کرد: وای مرینت این ۳ نفر چه جذابن!

کنار زدمش و سمت رییسمون رفتم و گفتم:سلام آقای داماکلیس. ما خانواده دوپن چنگ هستیم

آقای داماکلیس هم با احترام بلند شد و گفت:خوش اومدین دخترا

آلیا :خیلی ممنونم آقای داماکلیس 

کلو: ممنونم 

مرینت:ممنونم فقط....آم....قصد فضولی ندارم ولی...این پسر ها هم همکار های ما هستن؟

داماکلیس:بله.دختر ها این ها آدرین، لوکا ،نینو هستن و مثل شما ها با هم برادرن

کلویی هم دستش رو سمت لوکا دراز کرد و گفت:من کلویی هستم😀

لوکا هم اولش کپ کرد ولی بعدش اونم دستش رو دراز کرد دست داد و گفت: خوشبختم

فقط........ نمیدونم.....

حس عجیبی نسبت به پسر مو طلایی داشتم

یه جوری نگام میکرد

آها!

فهمیدم😀

این حس، حس نفرته😐 آره

به خودم اومدم و دیدم کلو و لوکا همچنان دارن دست میدن و آلیا هم که هیچ😐

مثل پسر ندیده ها داشت پسر مو قهوه ای رو نگاه میکرد

یک اِهِمی گفتم ‌و رو به آقای داماکلیس گفتم: کار ما چیه؟

داماکلیس:کار شما تعقیب کردن و گزارش دادنه. ولی قبلش باید ازتون آزمون آمادگی بگیرم

کله موزی گفت:ما که آماده ایم آزمون چی؟

داماکلیس:آزمون تعیین سطح

........................................................

رفتیم داخل سالن تمرین همکار ها

داماکلیس:خب اول از همه رقیب های خودتون رو انتخاب کنین.

کلویی:من بلوبری برمیدارم

داماکلیس:منظورت لوکا عه؟

کلویی:بله

آلیا: من شکلات رو برمیدارم

داماکلیس:شکلات؟نینو رو میگی؟؟؟؟

آلیا : بله مگه کس دیگه ای اینجا موهاش قهوه ای هست؟

داماکلیس:منطقی عه😐

منم کسی نموند ناچار نفسم رو دادم بیرون و گفتم:منم موزی رو برمیدارم😐

داماکلیس:ای خداااااا!!!!چرا اسم خوراکی رو هم میذارین؟چه گیری به خوراکی دارین؟خب یه اسم واقعی صدا کنین😐 به خدا اینجوری بهتره.

ادامه داد:خب مسابقه اول مسابقه ی ۲ هست. همه پشت خط

اسم مسابقه ۲ شنیدم رنگ از روم پرید. چون خیلی کندم. تازه زود پاک پیچ میخوره و میخورم زمین 😨

با صدای آقای داماکلیس به خودم اومدم که می‌گفت:اول مرینت و آدرین برن

آدرین زیاد حرف نمیزد

پشت خط وایستادم و منتظر سوت بودم

رییس سوت رو زد و من و آدرین دوییدیم

خیلی سریع می‌دوید

با تمام وجودم دویدم و بهش رسیدم

بهش تیکه انداختم:میبینمت بازنده...

که.......

بله😐

خوردم زمین

ولی اینبار که بلند شدم با صحنه ی عجیبی رو به رو شدم 😐

 

پارت بعدی بعد از لایک و کامنت فراوان😁