باغرور میگم دوست دارم 11
باغرور میگم دوست دارم
«بازگشت»
پارت یازدهم
مرینت: تو... تو.
ناشناس: من فیلکسم.
(بومممممم•ـ•)
با این حرفش گوشی از دستم افتاد...
فیلیکس: مرینتتتت جواب بده
مرینت: ف... فی... فی... فی... لیکس
※※※※
از زبون نویسنده✓
بیجون روی زمین افتاد.
صدای فیلیکس تو سرش میپیچید.
صدای بلندی از برخوردش با زمین اومد...
در همون لحظات کاگامی برای دادن چند تا کاغد به مرینت به طبقه 42 اومده بود در زد و مرینت رو صدا زد...
هیچ صدای نیومد...
به جای رمز پین پشتیبان رو زد و در باز شد...
با مرینت که روی زمین افتاده بود رو به رو شد و جیغی زد
*******
مرینت#
با شنیدن صدای فیلیکس محکم به زمین برخورد کردم...
لحظاتی بعد صدای جیغ چند تا خانوم اومد.
یکیشون اومد بالاسرم و دیگه نفهنیدم چی شد...
×××××××
از زبون نویسنده✓
کاگامی: وای خانم دوپن چنگگگ خانم دوپن چنگ.
شیکو با سرعت وارد اتاق مرینت شد و به کمک کاگامی سعی کردن مرینت رو به هوش بیارن.
کاگامی: بزار به اقای آگرستو صدا کنم ببریمش بیمارستان...
♡♡♡♡♡♡♡
لحظاتی بعد...
آدرین: وا؟ چرا یهو از هوش رفتن؟
کاگامی: نمیدونم
آدرین: باشه میتونید برید من کار دارم اگه به هوش نمیاد بگید نینو بغلش کنه ببره بیمارستان من باید کارای مراسم بابامو انجام بدم(چه بیخیال😒)
کاگامی: ب... باشه
*******
مرینت#
مرینت: چ.. چی... من.. کج... ام
کاگامی: خانم دوپن چنگ بلاخره به هوش اومدین؟
مرینت: شما اینجایید... پس کار... تون.. چ... چی
کاگامی: نگران نباشید آقای نینو شرکت هستن.
مرینت: زحمت دادم بهتون ببخشید
کاگامی: ولش کن مهم نیست عزیزم لطفا کمپوت هاتو بخور تا من به آقای آگرست تلفن کنم
مرینت: ن.. نمی... خوام... ب... باشه... شم... ا... تلفن.. کنید... من.. منت... ظر... میمو... نم فقط نمیشه برگردیم... شر.. کت
کاگامی: باشع برم ببینم میتونن مرخصت کنن ولی شرکت نرو خودم میرسونمت خونه
※※※※※※
روز بعد
مرینت#
مرینت: لیااااا اون دامنمو ندیدی؟
لیا: د کدومو میگی
مرینت: ای بابا اون یکی رو هم پیدا نمیکنم
لیا: اینو میگی که به چوب لباسیه؟ 😐
مرینت: اع به چوب لباسیه!
لیا: 😐
مرینت: همه گی خدافس من رفتممم
لیا: مرینت رزی چی پس؟
مرینت: بهش پیام دادم باید برم جک کنم دیروز وقت نشد کلویی هم احتمالا جوابمو دادن اخ دیرم شد بای.
لیا: فعلا
از خونه که بیرون رفتم سوار ماشینم شدم.
شماره فیلیکسو گرفتم.
فیلیکس: الو
مرینت: سلام(لحن جدی و محکم)
فیلیکس: سلام مرینت خودتی
مرینت:ارع
فیلیکس: مامانم؟چه خبره؟ چرا نیویورک نبودین؟
مرینت: خفه خون بگیر لعنتی این همه سال کجا بودی؟ هان؟بگو دیگه لعنتییی(با بغض و عصبانیت)
فیلیکس: مرینتتتت من فقط دانشگاه بودم
مرینت: به به شمارتو عوض هم کردی
فیلیکس: کجا زندگی میکنین مرینت جان من بگو
مرینت: دیگه نه من نه خاله نمیخوایم تورو ببینم آدرس هم نمیدم
فیلیکس: مرینت مامانمه تورو خدا
مرینت: دیگه هیچ حرفی باهات ندارم بی غیرت
فیلیکس: مرینتتت...
قطع کردم دوباره.دوباره تماس گرفت همچنان رد کردم و گوشیو خاموش کردم...
*****
شرکت...
مرینت#
وارد شرکت شدم...
رفتم طبقه 42
رمز رو زدم و وارد اتاق کارم شدم...
در زده شد...
شیکو بود...
باز کردم و جلوم نشست
شیکو:سلام صبح بخیر مرینت جون خوبی که؟
مرینت: سلام عزیزدلم آره خوبم نگرانم نباش.
××××××
کاگامی#
سریع قرار هاز آقای آگرست رو چیدم و رفتم طبقه 5 تا به کارگاه دوخت سر بزنم.
وضعیت خوب بود. لوکا هم از مرخصی برگشته بود(بعلهههه لوکا هم داریممم)
سریع رفتم طبقه 46 تا ببینم لوکا اومد یا نه!
لوکا بازم دیر کرده بود.
لوکا چهارمین حساب دار شرکته علاوه بر اون چندتا کارگاه دوخت هم داره. وقتی نینو لحیف نباشه لوکا کاراش انجام میده.
داشتم طبق عادت هام پوست دستمو گاز میگرفتم که لوکا با چهره خندان به سمتم اومد و سلامی کرد: سلام خانوم خشگله
کاگامی: هییسسس ابروم رفت
لوکا منو توی بغل کشید و گفت: عصر میام پیشت که باهم وقت بکذرونیم من برم پیش آدرین
کاگامی: فقط کنار آقای آگرست باش از مرگ پدرش زیاد نمیگذره
لوکا: چشم امر دیگه؟
کاگامی: دکمه کتت رو باز کن
لوکا: باشه بر روی چشم
و وارد اتاق آدرین شد...
☆☆☆☆☆☆
لوکا#
ـــ سلام
ـــ سلام به به لوکا
ـــ خوبی؟
ـــ خودت که میدونی هعی
ـــ آدرین
ـــ ها
ـــ طراح جدید استخدام کردی؟
ـــ آرع مرینت دوپن چنگ
ـــ کارش خوبه؟
ـــ بد نی
ـــ پس بگو خوبه
ـــ تو کجا بودی
ـــ قضیه مفصله داداش
ـــ پ باید سی تا پیاز تعریف کنی واسم پاشو برو نینو ام بگو بیاد
ـــ آدرینننن خب باشع،فقط نینو رو خودت بگو بیاد😐
................
لوکا: خب خواهرم بود؟ جولیکا؟
آدرین: اوهوم
نینو: اره همون میشناسم
لوکا: گفتم خارج کشور درس میخونه دیگه حالا نامزد کرده
آدرین: با کییی؟
نینو: به به اون اقای خوشبخت کی بوده
لوکا: اممم نیت
آدرین: جدی جدی؟
نینو: نیت کیه😐
لوکا: همون ناتاناییل دوران مدرسه
نینو: اها
آدرین وا چه جالب
•••••••
فلش بک زندگی آدرین*
مثل شبای دیگه خیلی راحت خوابش برد...
وقتی میخوابید مظلوم تر از همیشه میشد
امیلی و گابریل آروم گوشه درو باز کردن...
به موهای بلوندی که روی صورتش پخش شده بود خیره شدن...
ایمیلی جلو رفت و گونه آدرین رو بوسید.
لحظاتی بعد روی کاناپه جلوی گابریل نشست...
امیلی: گابریل!
گابریل: بله؟
امیلی: من دارم خیلی ضعیف میشم...
گابریل: لطفا شروع نکن تحمل ندارم
امیلی: باید بگم، من دیر یا زود میمیرم. آدرین باید بعد مرگم هم درسشو بخونه هم صاحب شرکت هات بشه. باید اسمش سرزبونا باشه این خواسته من قبل مرگمه
گابریل: امیلی بس کن ماباهم موفقتیتش رو میبینیم. باهم بزرگ شدنشو تماشا میکنیم. من و تو و آدرین. بازم میریم ساحل. از اون قلعه های بزرگ شنی میسازیم.
امیلی: لطفا گابریل، لطفاً.
اونشب امیلی میدونست میمیره.
انگار پیش بینی کرده بود...
امیلی اونشب در بغل گابریل مرد...
شب خوابید و صبح پا نشد...
از اون به بعد آدرین به پدرش وابسته شد...
و حالا با رفتن پدرش اون نابود شده!
^ــــــــــــ^
مرینت#
سریع رفتم واتساپ.
کلویی:سلام عزیزم باشه با مامانم حرف بزن اوممم هروقت تونستی بهم زنگ بزن دعوتت میکنم خوندمون خب حالا بگو ببینم کارت خوبه؟
سریع تایپ کردم: سلام کلو جونی باشه اومن روز اول کاریم خیلی خوب بود...
رفتم پیام های رزی رو بخونم...
رزی میخواست طراح بشه اما تقییر رشته داد و بازیگر شد...
لیا ازم خواست ازش بپرسم میشه دوست بشن یا نه...
رزی: سلام مرینت جون ممنون منم خوبم اره میتونم با لیا دوست باشم راستی جمعه بیا خونمون لیا جون هم با خودت بیاری ها.
نوشتم: باشه حتما
فیلیکس هم پیام داده بود...
مرینت حداقل بزار خودتو ببینم...
سین نکردم...
☆☆☆☆
مرینت: سلام به همه من اومدم
لیا: خوش اومدس سلام
خاله: سلام دخترم....(سرفه میکنه)
آملیا: سلام مرینت جون اع جولی باز دوباره؟
مرینت: خاله خاله حالت خوبه؟
لیا: اع جولی خانم
(خاعه به سرفه میفته و میخوره زمین)
مرینت: خالههههه خالهههه
خاله:(همچنان سرفه میکنه)
خب میدونم این پارت زیاد اتفاق خاصی نیفتاد
ولی خب بیشتر به جزئیات اشاره کردم.
یعنی از وسط شروع شده و من توی داستان به بهانه های مختلف شخصیت هارو معرفی میکنم.
و خوب فیلیکس قراره خیلی دردسر واسه مرینت درست کنه.
فعله بای