خواب میراکلسی😐🤦🏻♀️
بفرما دامه یه خواب میراکلسی دیدم😐
ببخشید نبودم🍉❤
خب... دیشب یه خواب میراکلسی باحال دیدم...
مثل همیشه خواب از وسط شروع شده بود...
منم کت نوار بودم...(وا خو چیه)
لیدی باگ کاراپیس ریناژور و بانیکس مشغول جمع کردن شکوفه های ریز صورتی بودن البته گلبرگ هاشو جمع میکردن...
منم شروع کردم به جمع کردن...
من و لیدی هویت همو میدونستیم...
لیدی باگ از هممون بیشتر کارمیکرد...
نمیدونستم اما شکوفه ها جادویی بودن انگار...
اصن کلا تو باغ نبودم...
آخر بار بانیکس گفت وایسیم کنار هم...
من کنار لیدی وایسادم...
بعد یه وردی خوند و بدن همه طلایی شد...
مخصوصا لیدی...
(من اونموقع هواسم فقط به لیدی باگ بود)
بعد فهمیدم اون طلایی ها گلبرگ های صورتی شکوفه هاهستن که با وردی که بانیکس خوند طلایی شدن...
گلبرگ ها از بدنمون جدا شدن...
و منو لیدی به حالت عادی برگشتیم البته کنار هم بودیم...
کاراپیس و ریناژور هم باهم رفتن...
و بانیکس موند تا از گلبرگ ها محافظت کنه...
بانیکس مارو هم صدا زد بیایم کمک...
و چون هم هویت من و لیدی رو میدونست دیگه تبدیل نشدیم...
نصفه شب بود هوا داشت روشن میشد...
لیدی واسه یه کاری رفت...
دوساعت گذشت نیومد...
من که کت بودم رفتم دنبالش...
آسمون های پاریس قرمز شده بود و خونه هاخراب...
لیدی رو توی یک خیابون خلوت پیدا کردم...
رفتم کنارش(تبدیل شده بودیم)
گفتم: مای لیدیییی چه بلایی سرت اومده...
شکمش زخم شده بود...
و موهاش باز بود...
ادامه دادم: کدوم احمقی این کارو باهات کرده... بقلش کردم و گوشواره هاشو در اوردم...(فیلم هندی کجا بود)
خب از اینجا به بعدش من لیدی شدم....
از زبون خودم یعنی لیدی...
کت منو بقل میکنه و گوشواره هامو در میاره بعدم به حالت عادی برمیگرده و یه تیکه از تیشرتشو پاره میکنه و میزاره رو زخم شکمم با ناله میگم: او... اون... ها... دنبال... گل.. برگ... ها... ب.. بودن... من... جا.. شو.... نگفتم....
محکم منو تو بقل گرفت و به سمت بیمارستان رفت...
و کت نوار یا همون آدرین در جواب گفت: همش تقصیر منه... اگه کنجکاوی نکرده بودم اینطوری نمیشد مرینت..
و بعدم تامامممم
نمیدونم چی بود چی شد کت چه کار کرده بود کی دنبال گلبرگ ها بود...
فعلا