(اگه میشه یه نفر بگه که این مدل مو چه نام دارد. میخوام صرفا بدونم.)

و البته یه ایده واسه اهنگ شروع.

*عکس ماریان رو جلوی خودش میذاره*

حالا عکسه درسته؟ نمیدونم فقط میدونم اینو تو کشوی وسایل مادر پیدا کردم. ولی قطعا این عکس اون دختره مرینته.

دیمین: ملکه و پادشاه مرده، شاهزاده خفته، وزیر خائن، دلقک حیله گر برخیزید. امشب عزایی برای زندگان و جشنی برای مردگان است. در کابوس مردم غوطه ور شو. ساعت شیطان، سقوط فرشتگان ، خدای پوچی ها، ای مردگان از مرگ خود برخیزید و از آن پیشی بگیرید...

*صبح روز بعد*

(مرینت)

چه احساس آشنایی... این بو...

مرینت: اااااااااهههههههههههههههههههههههه!

*چشمش به دختر  می افتد. موهای آبی رها با هایلایت قرمز و صورت نسبتا زنانه.*

تام: مرینت حالت خوبه؟...بچه ها بیایید بالا مهمون داریم...

*چند دقیقه بعد*

نینو*دست به صورت دختر میزند*: تو واقعی هستی؟

دختر: چرا یه طوری رفتار می کنی که انگار روح دیدی؟

سابین: آخه عزیزم هضمش خیلی سخته.

مرینت: بگو ببینم ماریان  تو اتاق من چیکار میکردی؟

دختر(ماریان): من از کجا بدونم. تنها چیزی که یادم میاد تو یه خونه روستایی خوابیدم و بعدشم تو رو دیدم.

نینو: یعنی دیگه لازم نیست بریم سر قبر؟

ماریان: چرا باید بریم سر قبر؟

مرینت: هیچی ولش کن.

تام: باید جشن بگیریم! دخترمون ماریان برگشته این عالی نیست مرینت؟

سابین: عزیزم خیلی داری تند پیش میری...چی شده ماریان؟

ماریان: میتونم برم بیرون؟

سابین: ام...خب چرا که نه؟

[بیرون]

(ماریان)

یه حس عجیبی دارم... انگار تموم اینا یه خوابه. یه چیزی حس میکنم...نمیدونم چیه ولی هر چی هست چیز خوبی نیست.

[خانه]

نینو: اینکه ماریان زنده است یعنی باید بریم مدرسه؟

تام: معلومه که نه... امروز جشن برگشتن ماریانه...

سابین: خب بهتره از این موضوع ها خارج شیم... ماریان تو نمیایی؟

ماریان: نه من بعدا میام.

سابین: ولی...

تام: بهتره یکم بهش وقت بدیم.

احساس میکنم که خیلی پر انرژی ام. ولی از طرفی احساس میکنم که توانایی انجام حتی کوچکترین کارها رو هم ندارم. چرا؟ جریان چیه؟ میخوام بفهمم.

[خانه دیمین]

(پذیرایی)

کارلا: پدر بسه... خوب نیست از اینکارا کنی. میزنی داداشی رو به کشتن میدی.

پدر: نگران نباش عزیزم. ترقّه هاش بی خطرن.

کارین: فرقی نداره... تو که دکتری باید بدونی که بی خطر و خطرناک فرقی ندارند و در هر صورت ممکنه دیمین رو بر اثر سکته قلبی اونم تو خواب بکشی.

پدر: نمیشنوم چی میگی! یکم بلند تر داد بزن عزیزم!

کارین: واقعا همتون دیوونه اید.

پدر: سه... دو... یک...آتش!

*ترقه ها در زیر تخت دیمین منفجر میشوند.*

(دیمین)

#صدای مسواک کردن#

عجیبه صدای انفجار شنیدم...

*دستش را به صورتش میکشد و زمزمه میکند*

دیمین: منفجر شدن اتاقم به درک...این یکی رو چیکار کنم؟

*با نگرانی دست به زخم عجیبی که روی صورتش بود میزند*

دیمین: *با لحن خشک*چه زخم ترسناکی.

[پذیرایی]

کارلا: داداشی! اومدی؟

دیمین:  اره.

کارلا: مدل موهات رو عوض کردی! بهت میاد.

کارین: مثل کسی شدی که داری یه چیزی رو با مو هات مخفی میکنی.

دیمین: بی خیال اذیتم نکن.

کارین: حالا هر چی.

ادامه دارد....

 

[زخم دیمین](مثلا با موهاش یکم از زخم رو پوشونده)