بکلیک

برید ادامه.

(کارین)

من: خوبه بگو کجاست تا بتونم این چیز رو محکم تو سرش بکوبم.

دیمین*به بدن بی جان مادرش اشاره میکنه*: پشت سر مادره.

پشت سر مامانه؟ امکان نداره!

*چیز رو پرت میکنه *

من: یه حسی بهم میگه این موجوده داره میاد سمتم. میشه یه چیزی بهم بدید تا بکشمش؟

* یه چیزی بهش داده شد*

داداشی یه چیزی بهم داد. ولی این چیه؟ خیلی شکلش واضح نیست ولی خیلی شبیه شمشیره. نه این قطعا یه شمشیره.*یه اتیش دور اون شمشیر و دستاش رو میگیره* این اتش دیگه چیه؟ چرا رنگیه؟  و از همه مهم تر چرا من نمیتونم هیچ گرمای ازار دهنده ای رو از این اتش هست کنم؟ و این لباس عجیب دیگه چیه و چرا تن داداشیه؟ خیلی شبیه کیمونو ( یه نوع لباس ژاپنی ) هایی هست که چند هفته پیش کاگامی [12] پوشیده بود. ولی اونا رنگی بودن و این کاملا سیاهه. ( کاگامی یکی از اولین دوستای برادر کارین هست و اون یه ژاپنی اصیل هست.)

دیمین*با سختی ولی با لحن امیدوار*: تو میتونی کارین!! فقط باید بهش حمله کنی و نابودش کنی.

من میتونم. امید برادر و پدر و کارلا به منه. پس با یه ضربه ی قدرت مند میکشمش.

*بعد از نابود شدن اون هیولا*

تونستم! تونستم! به لطف اون شمشیری که داداشی بهم داد تونستم.

دیمین*در حالی که داره با تعجب به لباساش نگاه میکنه*: این لباسا دیگه چی اند.

ظاهرا برادر تازه داره مغزش لود میشه.

کارلا:*تازه داره بهوش میاد* چی شده؟ داداشی کجاست؟     

من: منظورت چیه؟ برادر کنار من ایستاده.

کارلا: ولی من که...............ادامه دارد..........