باغرور میگم دوست دارم 10
با غرور میگم دوست دارم
پارت 10
(هعی خیلی زود گذشت باورم نمیشه پارت 10 هستیم)
«شرکت آگرست»
از زبون نویسنده✓
ماشین رو جلوی در پارک کرد...
با کمی اضطراب وارد شد.
کت و دامن سرمه ای پوشیده بود و موهایش رو بافته بود...
کفش های پاشنه بلند اذیتش میکرد اما میخواست رسمی باشه.
کار توی این شرکت براش از هرچیزی مهم تر بود.
این شرکت خیلی معروف بود.
☆☆☆☆☆
از زبون مرینت&
وارد آسانسور شدم دیروز آقای آگرست بهم گفت اتاق من طبقه 42 هست.
وقتی رسیدم با قدم های کوتاه به سمت اتاق ها رفتم...
(عررر عموی علی انصاریان آخونده😐 باشه برید داستانو بخونید دیگه نمیپرم وسط😐)
دختری با موهای بلند قهوه ای و چشمای عسلی و یه کت دامن سیاه به سمتم اومد و گفت: سلام شیکو ساماکی هستم (بله باهوشای هواس جمع فامیلیش فامیلی لایلا هست)
دستشو گرفتمو دست دادیم و بعد گفتم: مرینت دوپن چنگ هستم.
شیکو: بیا سرکت رو نشونت بدم...
لایلا: اوه شیکو تازه وارد داریم، لایلا ساماکی هستم
مرینت: اوم از آشناییتون خوشبختم مرینت دوپن چنگ هستم.
شیکو: لایلا میرم شرکتو نشون مرینت بدم راستی مرینت، میشه مرینت صدات کنم دیگه نه؟
مرینت: باشه منم شیکو صدات میکنم بریم.
☆☆☆☆☆☆☆
شیکو: این قسمت برای طراحی کیف و کفش، بریم طبقه پایین.
همه قسمت هارو برام توضیح داد...
شیکو: اونجا هم که حسابدار های شرکت که کاملین تسوروگی، نینو لحیف و املین کلئر هستن.
و اونجا هم اتاق مدیر عامل شرکت آدرین آگرست.
علاوه بر اون نینو لحیف مدیر مالی هم هست.
ایشون هم کاگامی تسوروگی منشی آقای آگرست هستند.
اون اتاق برای جلسات هست.
و دوتا اتاق جلسه دیگه هم داریم.
و طبقه 3 و 6 و 16 و 18و 22 و 26 و 32 و 38 و 45 سالن غذا خوری داریم.
کارمند ها خیلی زیادن حدود 5000 نفر.
تو هر طبقه حدود 110 کارمند داریم.
وسعت شرکت حدود 6000 متر هست.
اتاق آدرین آگرست بالاترین طبقه شرکته یعنی طبقه 46.
علاوه بر این ها تو هر طبقه آبدارچی داریم.
و تو طبقاتی که سالن غذا خوری داریم آشپزخونه با بهترین آشپز ها هم هست.
همینطور طبقه های 1 تا 10 مثل کارگاه های دوخت هستند و لباس میدوزند.
کاگامی تسوروگی هم منشی آقای آگرست و هم مدیر تضمین کیفیت بخش دوخت هست.
(شرکت آگرسته دیگه آدرین پولدار ما)
برگشتیم طبقه 42
وارد اتاقم شدم...
برای من بزرگ و خوب بود...
یه دست مبل سیاه چرمی.
شیکو بهم گفته بود اکثر اتاق ها اینجوریه تا ما بتونیم همکارهامونو دعوت کنیم و باهاشون صحبت کنیم.
یه کاغذ دیواری ساده بود.
و یه میز و صندلی بزرگ و جادار پر از کشو و کمد.
روی میز یه کامپیوتر که جزو بهتربن برند ها بود.
کیف دوشی بزرگمو روی میز گذاشتم.
دفتر طراحی و مداد و وسیله هامو با دقت تمام سر جاهاشون گذاشتم.
برگه های آچهار و نوت هامو گوشه میز گذاشتم.
عکسی که سالها پیش با بابام انداخته بودم رو روی میز گذاشتم و بعضمو با خوشحالی جایگزین کردم.
دفتر طراحی رو روی میز گذاشتم.
حوصلم سر رفته بود میتونستم طراحی کنم.
شروع به کشیدن کردم...
هنوز خطوط اصلی رو نکشیده بودم که در زده شد.
دختری با موهای کوتاه سرمه ای و چشمای عسلی وارد شد فکر کنم منشی آگرست باشه.
یه پیراهن سهید پوشیده بود و یه کت سرمه ای روش با یه دامن بلند سیاه.
نشست روی مبل چرمی جلوی من،
و گفت: من منشی أقای آگرست هستم کاگامی تسوروگی میدونم کارمند جدید هستید. اقای آگرست از طراحی هاتون خوشحال شد و گفت میتونید به بهتر شدن شرکتمون کمک کنید راستش سبک شما با دیگر طراح هامون متفاوت بود و شما مقام خاصی برای آقای آگرست دارید.
موقع حرف زدن کمتر پلک میزد و با لحن زیبایی صحبت میکرد. مهربون و باحال به نظر میومد.
گفتم: واقعا ممنون از تعریفتون خانم تسوروگی.
کاگامی: لطفا کاگامی صدام کن این لیست کارایی که باید انجام بدید. میدونم یکم زیاده ولی شرکتمون ضربه زیادی خورده. یکی از طردح هایی که سالهاست اینجا کار میکنه لایلا ساماکیه که 35 سالشه طراحی هاش مثل قبل نیست شما حتما میتونید کمک کنید اون من باید برم قرار های آگرست رو تنظیم کنم. فعلا
مرینت: باشه فعلا عزیزم
خیلی تند و باوقار حرف میزد اومم شاید دوست بشیم.
لیست رو برداشتمو نگاهی انداختم.
دفعه پیش با کمک لیا طراحی خوبی کردم امروز چه کار کنم؟
پرده رو کنار زدم تا نور به اتاقم بخوره نگاه کن عجب شرکت بزرگیه.
☆☆☆☆☆
یک طراحی کردم ولی هنوز تموم نشده بود نزدیک وقت نهار بود گوشیمو از روی میز برداشتم.
به کلویی پیام دادم: سلام کلو شرکت آگرست یادته که نه؟ من توش استخدام شدم میتونم کمکت کنم اینجا کار کنی گفتی مامانت نمیزاره؟ میتونیم باهاش حرف بزنیم اگه بیای اینجا کار کنی عالی میشه و منم از تنهایی در میام.
پاشدم که برم سالن ناهار خوری طبق گفته شیکو باید برم طبقه 45.
اومدم بیرون و در اتاقم رو بستم.
وارد سالن غذا خوری شدم.
اوه مامان امروز میگو سوخاری و پلو مکزیکی داریممم(ماهم عدس پلو داریم😐)
شروع به خوردن کردم همه با هم پچ پچ میکردن و خیلی آروم و باوقار غذا میخوردن.
تنام خبر های شرکت توی این سالن ها پخش میشد.
من کنار شیکو و یه پسر با موهای قرمز نشسته بودم.
غذا که تموم شد برگشتم به اتاقم دیدم رمزو یادم رفته.
صدای گوشی تلفنم اومد.
شاید خاله یا عمه باشه اگه اتفاقی افتاده باشه؟
دستگیره ها دیجیتالی بود و رمز داشت یادم رفته بود رمزو عوض کنم باید رمزو از یه نفر بگیرم در اتاق شیکو رو زدم...
باز کرد: مرینت جان کاری داری؟
مرینت: در اتاقم بسته شد رمزشو عوض نکردم رمز اصلیشو یادم نمیاد.
اومد و چندتا رمزو امتحان کرد در باز شد.
مرینت: اوففف خیالم راحت شد ممنون شیکو
شیکو: خواهش میکنم
وارد اتاق شدم و گوشیمو برداشتم.
شماره ناشناس بود!
وصل کردم.
ناشناس: سلام، مرینت دوپن چنگ؟
مرینت: بله خودمم و شما؟
ناشناس: من...
مرینت: تو..... تو... نه این امکان ندارهههه
فعلا بابای خجملانم
کامنت ندی لوکانتی میکنم😛🍭🍬🧃
وجی: 😐